این بار کور خوانده ای!
این بار باید با مصیبت از این مصیبت رها شوی
به آن مرد ابری که با بغضش آمد
در این خشکسالی که باران بگیرد
بشوید دوباره وطن دست و رویی
وضو در هوای باران بگیرد
ویکرنگی از نو بیاید به جولان
و از رنگ و نیرنگ میدان بگیرد
به آن مرد صادق که با عزمش آمد
که ایرانمان را ز دیوان بگیرد
بسوزد بساط دروغ و دغا را
و دزد و دغل را گریبان بگیرد
***
نمیخواست آن مرد عاشق که حتی
بهار انتقام از زمستان بگیرد
و میخواست این باغ پژمرده ، ایران
ز شور امیدی دگر جان بگیرد
و در "راه سبز امید" جوادش
قدم در قدم را گلستان بگیرد
چه کردند با رای سبزش خدایا
به جرمی که میخواست باران بگیرد
چه کردند با رای بشکوه مردی
که میخواست این ملک سامان بگیرد
بر آن بود تا سخت ای زندگی را
بر ای نسل سرگشته آسان بگیرد
وبیم قفس را برای همیشه
از این آهوان هراسان بگیرد
***
به آن مرد سوگند ، فرزند ایران
بمیرد مگر دیو ، ایران بگیرد
نشانی نماند به عالم ز دیوان
اگر لشگر عشق طغیان بگیرد
بشوید زمین را ز لوث پلیدان
اگر موج دریای ایمان ، بگیرد
***
همه با تو هستیم ای مرد ابری
به امید روزی که باران بگیرد
همه با تو هستیم با بغضهامان
به امید روزی که باران بگیرد
باور مردم دل خسته ی اینجا این است
- در رکب خوردن از موج گرفتاری ها –
:
کاری از دست ضعیف احدی ساخته نیست
دست عمامه به سرها ! کت و شلواری ها !
تو بیایی همه اوضاع به سامان گردد
ای نبود تو دلیل همه کم کاری ها
اولین شرط ظهور است که مضطر باشیم
پس مفید است مصیبت زدگی ! زاری ها !